-
۱۸ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۴۲ ۰ نظر
شأن من نیست!
« این بار توجهم به لباس خانوم طراح جلب شد. عجب...بسیار شیک و شکیل و سنگین! یک کت و شلوار سرمهای با یه بلیز یقه شکاری صدفی و یه گردنبند مروارید...و اتفاقاً بسیار بسیار معقول و متناسب لباس پوشیده بود...
عذر میخوام؛ یک سؤال خصوصی!بله، بپرس.این لباسایی که تیم شما طراحی کرده به نظرتون قابل قبوله؟چرا که نه؟ مردم این مدلا رو دوست دارن؛ چون مد رو دوست دارن. به ذهن تیم من رسیده که این هم مدلیه که میشه پوشید.لباسای فعلی شما به من میگه که اتفاقاً زیبایی رو توی همون تیپ کلاسیک میدونید. در واقع، نگاهی که پشت انتخاب پوشش فعلی شماست صد و هشتاد درجه با اونچه پشت طراحی این لباساست تفاوت داره. شما خودتون هم تابستون همین لباسا رو میپوشید؟
ابروهاش رو بالا انداخت و خندید و همون طور که به سمت در ورودی سالن میرفت گفت: «نه...نه....من یه مدیرم. شأن من نیست! اینا برای من نیست؛ برای مردمه.»
توجه فرمودید؟ مدیر بخش طراحی مد خودش بسیار سنگین لباس میپوشه و از مد تیم خودش پیروی نمیکنه، چون در شأن ایشون نیست! چون اون مُدلا برای مردم طراحی میشه، نه ایشون. جلالخالق!
برگرفته از کتاب خاطرات سفیر
نویسنده: نیلوفر شاد مهری
۳۹ سادات
آخرين عناوين
آرشيو
- فروردين ۱۴۰۰ (۱)
- آذر ۱۳۹۹ (۲)
- آبان ۱۳۹۹ (۱۳)
- مهر ۱۳۹۹ (۲)
- خرداد ۱۳۹۹ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۳)
- فروردين ۱۳۹۹ (۲۲)
- اسفند ۱۳۹۸ (۶)
- بهمن ۱۳۹۸ (۱۶)
- دی ۱۳۹۸ (۴)
- آذر ۱۳۹۸ (۲)